جدول جو
جدول جو

معنی ولام ده - جستجوی لغت در جدول جو

ولام ده
(وِ مَ دَ)
دهی است از دهستان هزارجریب بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری. سکنۀ آن 595 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ دَ / دِ)
لم داده. آسوده. فارغبال. درازکشیده
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
ولاد. الاده. لده. مولد. زادن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). زاییدن. (برهان). وضع حمل کردن. (اقرب الموارد). ولادت. رجوع به ولادت شود
لغت نامه دهخدا
(وَلْ لا دَ)
مبالغه است والده را، به معنی بسیار زاینده: صحبه فلان ولاّده الخیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وِ دَ / دِ)
چرم یا چوب مدوری را گویند که در گلوی دوک کنند تا ریسمان که رشته شود از دوک بیرون نرود، و آن را به عربی فلکه خوانند. (برهان) (از آنندراج) (سروری)
لغت نامه دهخدا
(بِ هََ وَ)
بستانکار. طلبکار. وامخواه. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به فامدار شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
بستانکار. طلبکار. غریم. داین. دائن. (یادداشت مرحوم دهخدا). که به دیگران وام دهد:
وامداران تو باشند همه شهر درست
نیست گیتی تهی از وام ده و وامگزار.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(نَ خِ / خَ / خُ)
غارم. (ترجمان القرآن). وام زد
لغت نامه دهخدا
(وِ یَ)
دهی است از دهستان کوه پایۀ بخش آبیک شهرستان قزوین، دارای یکصد تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(رُ دِ)
صفحه ای شیشه ای بطول و عرض 76*26 میلیمتر که اطراف آن سمباده ای باشد و از ابزارهایی است که برای عملیات میکروسکپی بکار است. (گیاه شناسی ثابتی ص 12)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فام ده
تصویر فام ده
طلبکار وامخواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولاده
تصویر ولاده
ولادت در فارسی زاییدن زایش، زاییده شدن، زایگاه زمان زایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وام زده
تصویر وام زده
مقروض، مدیون: (اگر وام زده باشد خدای تعالی فام او بتوزد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرام ده
تصویر آرام ده
آرام دهنده، مسکن تسکین دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وامنده
تصویر وامنده
وامانده
فرهنگ لغت هوشیار
((وِ دِ یا دَ))
قطعه ای از چرم یا چوب مدور که در گلوی دوک نصب کنند تا ریسمان رشته شده از دوک بیرون نرود، فلکه
فرهنگ فارسی معین
از توابع چهاردانگه ی هزارجریب ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در روستای افراتخته ی کتول
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی جنگلی در حومه ی نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی